دردهای من جامه نیستند تا زتن در آورم
جامه و چکامه نیستند تا به رشته ی سخن در آورم
نعره نیستند تا زنای جان بر آورم
درد های من نگفتنی دردهای من نهفتنی است
دردهای من گرچه مثل درد مردم زمانه نیست
دردهای مردم زمانه است
مردمی که پوستینشان چین آستینشان درد می کند
مردمی که کفشهایشان مردمی که نامهایشان جلد کهنه ی شناسنامه هایشان درد میکند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه ی ساده ی سرودنم
درد می کند
سلام وبلاک جالبیه موفق باشیند
سلام زهره .
نوشته هات خیلی زیباست.
سال خوبی داشته باشی
زهره نازنینم بادرودفراوان به فرگاه شما..ازدل نوشته ات بسیاراستفاده کردم..تیعی ست بران برگلوی شب تار..دراین وادی سرگردانی چه کنیم گردردیکدیگررافریادنکنیم؟درد تو دردمن وماستوودردملتی اسیرجاهلان تازی نگر...همیشه استوار..تندرست وپایدارباشی..
دردهای تو همان زخمهای من است...مثل خوره روح آدم را به انزوا در میآورد و در خود میتراشد....روزگار پستیست اما افسوس که روزگار خود ما هستیم...من این روزا از درد وطنم مینویسم.از سادگی روزگار...ساده مینویسم اما تند..پیش من بیا...
سعی کن غرورت را به خا کسی که دوست داری از دست دهی نه کسی را که دوست داری به خاطر غرورت