یادداشتهای یک اطلاع رسان

وب نوشت های زهره نیکخواه دانشجوی کارشناسی ارشد کتابداری و اطلاع رسانی درباره کتابداری و اطلاع رسانی

یادداشتهای یک اطلاع رسان

وب نوشت های زهره نیکخواه دانشجوی کارشناسی ارشد کتابداری و اطلاع رسانی درباره کتابداری و اطلاع رسانی

داستان نویسی که پیچیده نمی نوشت



«کلود سیمون»، یکی از سردمداران «رمان نو» و برنده جایزه نوبل سال 1985 در سن 91 سالگی دیده از جهان فرو بست.نویسنده «جاده فلاندر»، از بزرگترین نویسندگان فرانسوی معاصر، چهارشنبه در پاریس زندگی را بدرود گفت و مرگ وی پس از خاکسپاری اش اعلام شد.وزیر فرهنگ فرانسه ، سیمون را یکی از چهره های بزرگ رمان معاصر خواند و در مراسم بزرگداشت وی ، بسیاری او را وارث بزرگ «مارسل پروست» معرفی کردند که به عنوان یکی از بزرگترین رمان نویسان در خاطره فردی و جمعی همگان نقش خواهد بست.«فردی که در حوزه زبان فعالیت می کند، همزمان خود مورد مطالعه زبان قرار می گیرد.» سیمون با این فرمول هنر رمان نویسی اش را تشریح می کند.او همچنین برای این که درخصوص مقاصدش به عنوان راوی اشتباه نکنند می گوید: «در زبان یونانی قدیم کلمه «istoria» معادل تاریخ یا داستان ، یعنی آنچه ما امروزه از این کلمه برداشت می کنیم نبود، بلکه به معنای تحقیق و پژوهش به کار برده می شد».انتشار کتاب «تاریخ» در انتشارات «می نویی» نیز گویای این شیوه متن نویسی یا دقیق تر بگوییم متن سازی بود. همچنان که خود سیمون بعدها می گوید: «با نوشتن کتاب تاریخ بود که برای نخستین بار توانستم ذهنیتی دقیق تر و شفاف تر از توانایی ها و پویایی درونی نوشتار داشته باشم و این ذهنیت مرا رهنمون می کرد تا بیشتر تسلیم آنچه متن می گفت و کشف می کرد باشم ، تا آنچه خود می خواستم در متن بیاورم.سیمون در ابتدای کتاب تاریخ ابیاتی از ریکله آورده : «ما را در بر می گیرد، می سازیمش فرو می افتد و قطعه قطعه می شود، دوباره می سازیمش و خود نیز فرو می افتیم و قطعه قطعه می شویم».تصاویر گذشته در زمان حال نقش می بندند و این رفت و آمدی را به دنبال می آورد که فقط نوشتار می تواند آنها را از خلال پژوهشی نشانه شناختی نمایان کند و نتیجه آن که خواننده بیشتر از پیش درگیر می شود.لوسی ین دالن باخ در نوشته ای که به سیمون اختصاص داده بود از او می پرسد: «بدیهی است که در کتاب تاریخ می توانیم یک طرح زمانبندی شده یا حتی یک پیرنگ داستانی در نظر بگیریم ، اما آیا نوشتن داستان یا رمانی که در برابر دیدگان ما شکل می گیرد.مهمتراز خود داستان نیست؟ یا بهتر است این طور بپرسم آیا این خودش یک داستان نیست؟»و جواب نویسنده : «تکرار می کنم ، همیشه ابهام هست و همیشه این دو روی سکه وجود دارد».سیمون هنگام صحبت از کارش از کلمه خرده کاری استفاده می کرد. برای او این کلمه مناسب ترین کلمه برای بها دادن به ویژگی فردی و تجربی این کار مشقت آوری بود که شامل گردهم آوری و سازمان بخشیدن به تمام عناصر سازنده این سیستم عظیم نشانه ها یعنی رمان بود و در شرایط حاضر رمان نو، چرا که او یکی از رهبران این جنبش سالهای 60 50بود؛ جنبشی که تمایل داشت با تمرینی روشنفکرانه ادبیات را از آن حالت تقدس دور سازد.او و اکثر همراهانش از جمله بکت با انتخاب توصیف های عینی و طرد آنالیزهای روان شناسانه و روایت سنتی در کنار ژروم لن دن مدیر انتشارات می نویی به خرده کاری هایشان پرداختند تا آثاری بحث برانگیز را خلق کنند. آلن روب گریه ، ناتالی ساروت ، میشل بوتور، کلود اولی ویه و روبر پنژه در کنار سیمون از چهره های نمادین این گروه بودند.روب گریه با معرفی خود به عنوان استاد بزرگ این جهش رمانی به موفقیت های زیادی دست یافت ، اما نباید موریس بلانشو که راه را بر دیگران هموار ساخت و رلان بارت نیز غافل ماند.در آن زمان که آکادمی سوئد در سال 1985جایزه نوبل ادبیات را به کلود سیمون به خاطر مجموع آثارش اختصاص می داد در واقع قدردانی ای بود از همه این بدعتگزاران رمان نو که جای خود را در تاریخ ادبیات باز کرده بودند و آثارشان به همه زبانها ترجمه شده بود.چرخ بخت این بار به نفع نویسنده «جاده فلاندر» 1960چرخیده بود. پیروزی بین المللی اش او را ناگهان بر سر زبانها انداخت. همه می خواستند این شخصیت ناآشنا را بشناسند.او نیز پرده از روی شخصیتش کنار کشید. او عکاس شده بود تا گذشته سپری شده را ثبت کند. نقاش هنرمند شده بود با این امید شگفت انگیز که به نبوغ سزان یا وان گوگ و یا حتی پیکاسو بپیوندند و حالا او خود موضوع و انگیزه شده بود. او که ستایشگر کنراد، پروست ، جویس ، فالکنر و نویسندگان بزرگ روسی بخصوص داستایوفسکی و چخوف است با این باور که «سفر به انتهای شب» سلین مهمترین کتاب بین دو جنگ است ، مصمم شد تا نویسنده ای نوگرا شود. سال 1951بشدت بیمار می شود.بیماری سل دو سال او را اسیر خود می کند. کلود سیمون درباره رمانش که چیزی نمانده بود نام آن را «جاده فلاندر، توصیف جزیی یک فاجعه» بگذارد می گوید: «حوادث دایم مورد بحث قرار می گیرند و توسط پرسوناژهای مختلف که هر کدام روایت خاص خودشان را دارند سوال برانگیز می شوند.پرسوناژها مدام از خود سوال می کنند؛ از خود می پرسند که آیا اشتباه نمی کنند، آیا حوادث همان طوری اتفاق افتاده اند که آنها تعریف کرده اند یا تصور می کنند یا حتی همان طور که فکر می کنند دیده اند. هر چیزی حرکت می کند، هیچ چیز قطعی نیست ، هیچ چیز ثابت نیست و طبیعتا گفتار هم ناپایدار است. نمی توان در سال 1960با جمله استاندال اظهارنظر کرد.این طوری انگار دارید با کالسکه گردش می کنید همه چیز در اطراف ما در حرکت است.» کلود سیمون سرکش و گرفتار در تلاطم تاریخ و بازیگر تخریب ها و بازسازی های مداوم می داند که آنچه دیروز حقیقی بوده ، امروز دیگر حقیقی نیست و این که حتی شاید هیچ چیز حقیقی نیست. نام او در فهرست مشهور 121دیده می شود.او با امضای این بیانیه تاریخی علیه جنگ الجزایر، مشروعیت بعضی از رفتارها را مثل شکنجه رد می کند. او به نتاپسال می گفت: «درست به همین روش ، نوشتن (مطمئنا در حدی که به خلق اثر هنری می انجامد) رد کردن فرمها و روابطی است که قبلا وضع شده ، به رسمیت شناخته شده و به کارگرفته شده است...»سیمون ساکن پاریس بود، اما هر سال ، چند ماهی را در خانه اش واقع در پی رنه شرقی می گذراند. سیمون در آن چند ماه در تاکستانش به موکاری می پرداخت.در سپتامبر 1981، پس از چاپ رمانش «اقاقیا» که به خاطر تاثیر جایزه نوبلش یکی از پرفروش ترین کتابها شده بود. مهمانش بودم.چیزی که او را سخت مشعوف می کرد: «روش نوشتن من مربوط به فرم جدیدی از رمان است. آدمها همیشه با چیزهای جدید مشکل دارند.وقتی سروکله امپرسیونیست ها پیدا شد، مردم هیاهویی به پا کردند اما امروزه آنها کاملا بلد هستند یک تابلویکلودمونه را تفسیر کنند. شخصا فکر نمی کنم چیزهای پیچیده بنویسم و از هیچ کلمه یا عبارت مشکل هم استفاده نمی کنم.مثل هر نویسنده دیگر من هم دوست دارم خواننده بیشتری داشته باشم. بی فایده است که برای هم داستان تعریف کنیم ، می نویسیم تا بخوانند». در سال 1981 وقتی رمان «les Georgiques» چاپ شد، ژروم لن دن از او چنین قدردانی کرد: «با افتخار به این که حدود یک چهارم قرن ناشر او هستم ، می خواستم در مورد کلود سیمون از استفاده این صفات تمجیدی که به طور اجتناب ناپذیری به ذهنم خطور می کنند پرهیز کنم ، اما وقتی به آثارش فکر می کنم ، آثاری که به نظر من از بزرگترین های زمان ماست ، فقط به یک کلام بسنده می کنم «عظمت » شاید به خاطر این که بهتر از هر کلمه دیگر نشانگر آن ناگفته ای است که این آثار در جامعه به یادگار گذاشته..».

هری پاتر برای شکستن رکورد فروش کتاب می آید


هری پاتر می آید


در اولین دقیقه روز شنبه ۱۶ ژوئیه بزرگترین رویداد سال صنعت نشر به نقطه اوج می رسد و هواداران مجموعه کتابهای هری پاتر می توانند با خرید "هری پاتر و شاهزاده نیمه اصیل" به انتظار چندین ماهه خود پایان دهند.

کارزار تبلیغاتی از یک سو و رازداری ناشران از سوی دیگر سبب شده است که ماجرای خرید این کتاب برای علاقه مندان به داستان یک رمان تبدیل شود.

کارشناسان پیش بینی می کنند با آغاز فروش تازه ترین قسمت این مجموعه که حدود ۱۱ میلیون نسخه آن تاکنون چاپ شده و احتمالا باید بزودی از نو تجدید چاپ شود، خانم جون کاترین رولینگ، خالق و نویسنده هری پاتر به همراه ناشران بر ثروت خود بیافزایند.

قرار است در اولین دقیقه روز شنبه خانم رولینگ اولین فصل ششمین کتاب هری پاتر را برای گروهی برگزیده از خوانندگان در قلعه ادینبورو در اسکاتلند بخواند. همزمان صدها "مهمانی پاتر" در کتابفروشی های آمریکا، بریتانیا، استرالیا و سایر کشورهای جهان برگزار خواهد شد که انتظار می رود پیر و جوان در آن شرکت کنند.

متیو پرن، مدیر شعبه ای از کتابفروشی اوتاکارز در شهر ادینبورو می گوید: "می دانم مضحک است، چون ۴۱ سال دارم و مرد گنده ای هستم، ولی حس می کنم شب کریسمس است و من شش سال دارم، برای همین خیلی هیجان زده ام."

تسخیر ذهن کودکان

این فروشگاه که چند صد متر تا قلعه ادینبورو فاصله دارد، برای ۱۵۰ کودک و پدر و مادرشان مهمانی می گیرد. قرار است شرکت کنندگان و کارکنان کتابفروشی به هیات شخصیتهای هری پاتر درآیند.

 
 

در بیرون قلعه مذکور نیز اکروبات بازان، آتشخواران
وسایرهنرمندان خیابانی مردم را تا پیش از رسیدن خانم رولینگ سرگرم خواهند کرد. قرار است حدود دو هزار نفر پیش از شروع روز شنبه از وی استقبال کنند.

سپس خانم رولینگ در مهمانی اختصای ۷۰ هوادار ویژه خود شرکت خواهد کرد که کودکانی هشت تا ۱۶ ساله از استرالیا، بریتانیا، کانادا، هند، زلاندنو و آفریقای جنوبی هستند. این مهمانان همراه والدینشان با درشکه به قلعه آورده خواهند شد.

سپس خانم رولینگ که به اندازه آفریده خود محبوبیت دارد، این افراد را که از طریق مسابقه، صاحب این فرصت تاریخی شده اند، به درون قلعه خواهد برد و کتاب "هری پاتر و شاهزاده نیمه اصیل" را برای آنها خواهد خواند.

این نویسنده قرار است یکشنبه در تنها مصاحبه مطبوعاتی مخصوص این کتاب شرکت کند، اما بجای خبرنگاران، با ۷۰ کودک حرف خواهد زد که آنها به نوبه خود باید برای رسانه ها جهان گزارش تهیه کنند.

بعلاوه قرار است یکی از هواداران خانم رولینگ که کودکی ولزی به نام اوئن جونز است، تنها مصاحبه رودررو را با وی انجام دهد. این مصاحبه یکشنبه شب از بیشتر شبکه های تلویزیونی جهان پخش خواهد شد.

توزیع در تهران

انتظار می رود این برنامه ریزی سنجیده بر تب هوادران هری پاتر بیافزاید و در اولین روز دو میلیون نسخه از کتاب جدید در بریتانیا و ده میلیون نیز در سراسر جهان به فروش برسد که برای صنعت نشر یک رکورد خواهد بود.

بسیاری از مردم این کتاب را پیش خرید کرده و منتظر دریافت آن از طریق خودروهای خاصی هستند. شرکت بریتانیایی بلومزبری کتاب هری پاتر و شاهزاده نیمه اصیل را در بریتانیا، آفریقای جنوبی، زلاندنو، استرالیا، کانادا و هنگ کنگ منتشر کند و انتشاراتی آمریکایی اسکالستیک نیز ده میلیون و ۸۰۰ هزار نسخه را در آمریکا توزیع خواهد کرد.

 

در ایران نیز که پنج کتاب قبلی همگی به فارسی ترجمه شده اند، از روز شنبه هری پاتر و شاهزاده نیمه اصیل به زبان انگلیسی فروخته می شود. خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی، ایرنا، گزارش داده که یک موسسه آموزشی این کتاب را همزمان با توزیع جهانی آن در برخی از کتابفروشی های تهران عرضه خواهد کرد.

با وجود سختگیریهای ناشران برای جلوگیری از "نشت" این اثر جدید و افشای خط داستانی آن، تا کنون چندین نفر در آمریکا و کانادا توانسته اند هری پاتر و شاهزاده نیمه اصیل را به دست بیاورند. یک کتابفروشی کانادا ۱۴ نسخه را اشتباها زودتر از موعد فروخته است.

پنجشنبه نیز کودکی ۹ ساله در ایالت نیویورک اعلام کرد نسخه ای از هری پاتر و شاهزاده نیمه اصیل را که اشتباها به وی فروخته شده بود، پس داده، ولی نگاهی به چند صفحه اول آن انداخته است.

با وجود تلاش برای محفوظ نگه داشتن داستان جدید، شرط بندان می گویند که در جلد ششم استاد هری پاتر، دامبلدور، خواهد مرد.

زیباترین قلب...!


 

مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیباترین قلب را در آن شهر

دارد. جمعیت زیادی گرد آمدند. قلب او کاملاْ سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تا کنون دیده اند. مرد جوان، در کمال افتخار، با صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود پرداخت. ناگهان پیرمردی جلوی جمعیت آمد و گفت: " اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست."

 

مرد جوان و بقیه جمعیت به قلب پیرمرد نگاه کردند. قلب او با قدرت تمام می تپید، اما پر از زخم بود. قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تکه هایی جایگزین آنها شده بود، اما آنها به درستی جاهای خالی را پر نکرده بودند و گوشه هایی دندانه دندانه در قلب او دیده می شد.در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه ای آنها را پر نکرده بود. مردم با نگاهی خیره به او می نگریستند و با خود فکر می کردند این پیرمرد چطور ادعا می کند که قلب زیباتری دارد.

 

مرد جوان به قلب پیرمرد اشاره کرد و با خنده گفت:" تو حتماْ شوخی می کنی... قلبت را با قلب من مقایسه کن. قلب تو، تنها مشتی زخم و خراش و بریدگی است."

 

پیرمرد گفت:" درست است، قلب تو سالم به نظر می رسد، اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمی کنم. میدانی، هر کدام از این زخمها نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام، من بخشی از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشیده ام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده که به جای آن تکه بخشیده شده قرار داده ام. اما چون این تکه ها مثل هم نبوده اند، گوشه هایی دندانه دندانه در قلبم دارم که برایم عزیزند، چرا که یادآور عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده ام، اما آنها چیزی از قلب خود به من نداده اند. اینها همین شیارهای عمیق هستند. گرچه درد آورند، اما یادآور عشقی هستند که داشته ام. امیدوارم که آنها هم روزی بازگرداند و این شیارهای عمیق را با تکه ای که من در انتظارش بوده ام، پر کنند... حالا می بینی که زیبایی واقعی چیست؟"

 

مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد. در حالی که اشک از گونه هایش سرازیر بود، به سمت پیرمرد رفت. از قلب جوان و سالم خود، تکه ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیرمرد تقدیم کرد. پیرمرد آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پیرو زخمی خود را جای زخم قلب جوان گذاشت. مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود. عشق، از قلب پیرمرد به قلب او نفوذ کرده بود.

لذت


آزادی

لذت نغمه آزادی است،
اما آزادی نیست.

لذت، شکوفایی امیال شماست،

اما میوه آنها نیست.

ژرفایی است که به بلندا می خواند،

اما نه ژرف است نه بلند.

قفسی است که بال در آورده است،

اما فضایی بسته و بی وزن نیست.

آری، به یقین، لذت نغمه آزادی است.

آرزو می کنم که شما آن را با تمامی دل خویش بسرایید. لیک نمی خواهم در این نغمه دل خویش را ببازید.

از جبران خلیل جبران

معجزه ی خنده

مرد جوانی که می خواست راه روحانی را طی کند، به سراغ کشیشی در صومعه اسکتا رفت. کشیش گفت: تا یک سال به هر کس که به تو حمله کرد پولی بده.

تا دوازده ماه هر کس به جوان حمله می کرد جوان به او پولی می داد. آخر سال باز به سراغ کشیش رفت تا گام بعدی را بیاموزد.

کشیش گفت به شهر برو و برایم غذا بخر. همین که مرد رفت، پدر خود را به لباس یک گدا در آورد و از راه میان بر به کنار دروازه شهر رفت. وقتی مرد جوان رسید، پدر شروع کرد به توهین کردن به او. جوان به گدا گفت: عالی است! یک سال تمام مجبور بودم به هر کس که به من توهین کرد پولی بدهم. اما حالا می توانم مجانی فحش بشنوم، بدون آنکه یک پشیز خرج کنم.

پدر روحانی وقتی صحبت مرد جوان را شنید، رو نشان داد و گفت: برای گام بعدی آماده ای، چون یاد گرفته ای به روی مشکلات بخندی.

غرور

وقتی برای رسیدن به بالای یک برج
تنها زحمتی که میکشی فشار دادن کلید آسانسوره
یادت باشه غروری که بالای پشت بام
از هیبت بلندای برج تو وجودته
مال تو نیست
با وزوز یک پشه ممکنه
مغزتو کف آسفالت زندگی بکوبه

کدامین ابلیس


ابلیس


کدامین ابلیس

تو را

این چنین

به گفتن نه

وسوسه می کند ؟

یا اگر خود فرشته یی ست

از دام کدام اهرمن ات

بدین گونه

هشدار می دهد ؟

تردیدی ست این ؟

با خود

گام صدای باز پسین قدم هاست

که غربت را به جانب زادگاه آشنایی

فرود می آیی؟

صدف


صدفی به صدف همسایه گفت: " درد شدیدی  دارم چیزی سنگین و گرد در درونم رنجم می دهد صدف دیگر با تفرعن و حالتی حق به جانب جواب داد : آسمان و دریا را سپاس می گویم من دردی در درون خود ندارم...در درون و بیرون حالم خوب است و سلامتم " از این به بعد تو سختی ها ، دردها و مشکلات همیشه به فکر این هم بیفتیم که خب شاید ما هم قراره  یه مروارید به دنیا بیاریم ...نظر شما چیه ؟!