من بچه که بودم همیشه دوست داشتم نویسنده بشم بماند که اصلا استعداد نوشتن نداشته و ندارم واز همون دوران مدرسه انشا عذاب آورترین درس برای من بود و حتی در موضوعات انشا با موضوع دوست دارین چکاره شوید می نوشتم دکتر ...خوب چون انشا نوشتن در این مورد خیلی راحتر از نوشتن در مورد نویسندگی هست . حالا چرا با نداشتن استعداد دوست داشتم نویسنده بشم به خاطر این بود که کتاب خوندن رو خیلی دوست داشتم و فکر می کردم نویسنده ها خیلی آدمهای با سواد و خلاقی هستند و از طرف دیگه راحت میشینن تو اتاقشون و در آرامش و سکوت برای خودشون شخصیت های مختلف و آدمهای مختلف خلق می کنن بدون اینکه کاری به هیاهوی اطرافشون داشته باشن هر چند که الان فکر می کنم نویسنده ها باید بیشتر از هر کس دیگه ای در اجتماع باشن و با مردم و آدمای مختلف برخورد داشته باشن .البته من بچه که بودم از وجود شغلی به نام کتابداری بی اطلاع بودم و وگر نه حتما عاشق این رشته می شدم ! و وقتی این رشته رو شناختم که یکی از دوستان خانوادگیمون رشته کتابداری دانشگاه تهران قبول شد و بعدا همین خانم شدن همسر برادر من و از اون ببعد من از نزدیک با این رشته آشنا شدم و علاقه ی زیادی به این رشته پیدا کردم و با وجود اینکه در کنکور رتبه ام طوری بود که می تونستم بنا به خواسته خانواده ام در یکی از رشته های خوب گروه پزشکی قبول بشم ولی خودم کار در محیط کاملا فرهنگی و جذاب کتابخانه رو به کا ر در محیط های بیمارستانی ترجیح دادم و شدم کتابدار...خوبه ها حالا که نویسنده نشدم ولی به برکت رشته ی تحصیلیم یه جورایی دارم با کتاب زندگی میکنم و با وبلاگنویسی تمرین نویسندگی !
پی نوشت: بابا یکی به داد من برسه کار کردن با css از اون چیزی که فکر می کردم سخت تره .نمی تونم وبلاگ رو اونجوری که دوست دارم درستش کنم .
|