دردهای من...
دردهای من جامه نیستند تا زتن در آورم
جامه و چکامه نیستند تا به رشته ی سخن در آورم
نعره نیستند تا زنای جان بر آورم
درد های من نگفتنی دردهای من نهفتنی است
دردهای من گرچه مثل درد مردم زمانه نیست
دردهای مردم زمانه است
مردمی که پوستینشان چین آستینشان درد می کند
مردمی که کفشهایشان مردمی که نامهایشان جلد کهنه ی شناسنامه هایشان درد میکند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه ی ساده ی سرودنم
درد می کند