مرد جوانی که می خواست راه روحانی را طی کند، به سراغ کشیشی در صومعه اسکتا رفت. کشیش گفت: تا یک سال به هر کس که به تو حمله کرد پولی بده.
تا دوازده ماه هر کس به جوان حمله می کرد جوان به او پولی می داد. آخر سال باز به سراغ کشیش رفت تا گام بعدی را بیاموزد.
کشیش گفت به شهر برو و برایم غذا بخر. همین که مرد رفت، پدر خود را به لباس یک گدا در آورد و از راه میان بر به کنار دروازه شهر رفت. وقتی مرد جوان رسید، پدر شروع کرد به توهین کردن به او. جوان به گدا گفت: عالی است! یک سال تمام مجبور بودم به هر کس که به من توهین کرد پولی بدهم. اما حالا می توانم مجانی فحش بشنوم، بدون آنکه یک پشیز خرج کنم.
پدر روحانی وقتی صحبت مرد جوان را شنید، رو نشان داد و گفت: برای گام بعدی آماده ای، چون یاد گرفته ای به روی مشکلات بخندی.
سلام ...ممنونم که من رو لینک کردی ...داستانت هم جالب بود ببین به من بگو که با چه اسمی لینکت کنم ... اسم وبلاگت طولانیه ...
سلام ...
جالب بود
همیشه قصه های قشنگی میذاری
بهت تبریک میگم
خیلی با حال بود به منم سر بزن حال کردی لینک بده
واقعا درست میگی.آدم اگه روحیه داشته باشه بزرگترین مشکلات رو هم حل میکنه و روحیه هم با شاد بودن تقویت میشه.
زهره جان عالی بود
سلام ...لینک شما با نام زهره در وبلاگ سالهای سبز عاشقی قرار گرفت ...
زهره جان بادرودفراوان..
زیبا و آموزنده بود............
ولی سئوال اینجاست که در نهایت درد...چگونه میتوان برمشگلات خندید!!!!!!!!!!
نمی دانم........آیا کشیش گرسنه وجوددارد!
کمی برایم قبول آن مشگل است..
آنچه میدانم که بسیاری از این کشیشان آدمهای شیک پوش
برخوردارازرفاه نسبی...وتاحدودی ازدیگران درزندگی صرفه جوترهستند..وتلاش میکنند تا میتوانند دلی را شادکنند.
ولی وصل کردن این بن مایه ها وآزموده های عاطفی را به جائی ناشناس......هرگزباورنخواهم کرد.
هرکس میتواند بی لباس ونشان! یک انسان باشد..بی تظاهر
تندرست و شادکام باشی نازنین اطلاع رسان
سلام
وبلاگت با سادگی که داره خیلی باحاله
به وبلاگ من هم سر بزن
خوشحال میشم
زهره جان جالب بود ...ولی مگه روحانیها هم مشکلات دارن که بخوان به روی مشکلات بخندن.؟؟؟؟؟؟؟؟
زهره جان با من ازدواج می کنی؟